* متاسفانه نام شاعر این ابیات را نمیدانم
* تیتر از حضرت حافظ
** الهی هیچ اناری رویِ هیچ شاخۀ درختی ، پوسیدن نصیبش نشه!
* متاسفانه نام شاعر این ابیات را نمیدانم
* تیتر از حضرت حافظ
** الهی هیچ اناری رویِ هیچ شاخۀ درختی ، پوسیدن نصیبش نشه!
امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه ،دستی بزن، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری
امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
یک امشبی با من بمان بامن سحر کن . .
" صالح اعلا "
* حسین پناهی
اگرچه همه چیز رابه دنبال خودکشیده ام
همه ی حوادث را، ماجراها را، عشق ها و رنج ها را به دنبال خودکشیده ام
اما من هیچ کدام این ها رانخواهم گفت . .
لام تا کام حرفی نخواهم زد . .
می گذارم هنوز چون نسیمی سبک از سر بازمانده ی عمرم بگذرم
و بر همه چیز بایستم و درهمه چیز تامل کنم ، رسوخ کنم..
همه چیز را دنبال خودبکشم و زیر پرده ی زیتونی رنگ پنهان کنم !
همه ی حوادث و ماجراها را، عشق ها را و رنج ها را
مثل رازی به چاهی بی انتها بریزم،
نابودشان کنم
و از آن همه لام تا کام با کسی حرفی نزنم...
بگذار هیچ کس نداند،
هیچ کس........................................
" احمدشاملو "
بزرگـے مے گفتـــــــــ :
براے رســـــیدن بـــہ " کبــــــریا "
بایـــد نـہ کبــــــر داشـــــت ، نه ریــــــا …
سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
شنبلیله، رازیانه، شاهی و گشنیز
هل و آویشن، نبیذ سرخ شور انگیز
سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
تو اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز
عازم مسجد سلیمانی و لیکن می رسی تبریز
عاشقی تو، عاشقی تو
سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
من برای عاشقِ بی کس، برای عاشق بی چیز
راه رفتن،
گریه کردن زیر باران
می کنم تجویز
نازبوها
بوی نعناع
بوی یاس
پیرهن چاکی
درآمیدن لباس
سینه ام دکان عطاری است
دردت چیست؟
من برای دشمن عاشق
من برای دشمن عاشق
سنگ سرمه ، سیب حوا ، صبر زرد و نیشِ زنبور می کنم تجویز
سینه ام دکان عطاری است
سینه ام دکان عطاری است
دردت چیست ؟
"صالح اعلا"
انسانهایی که فکرشان آزاد نباشد هیچگاه آزاد نخواهند شد
حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای
گفت: یا خوابی است یا وهمی است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمر ای دل بگو با ما که چیست؟
گفت: یا برقی است یا شمعی یا پروانه ای
گفتمش اینان که می بینند چون دل بسته اند؟
گفت: یا کورند یا مستند یا دیوانه ای...
آیا شود که یک شب جمعه به کربلا
مهمان شوم به سفره ی احسان مادرش؟
اللهم ارزقنا ….
آه کربلا